کد مطلب:224087 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

مذاکره و امتناع از قبول ولایتعهدی
شیخ صدوق از اباصلت هروی روایت می كند كه مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت یابن رسول الله قد عرفت علمك و فضلك و زهدك و ورعك و عبادتك و اراك احق بالخلافة منی

من حق تو را شناختم و می دانم كه علم - فضل - تقوی و پرهیزكاری - عبادت - بندگی تو نسبت به حق تا چه حد است و تو را احق به خلافت از خود شناختم.

فقال علیه السلام بالعبودیة لله عزوجل افتخر و بالزهد فی الدنیا ارجو النجاة من شر الدنیا و بالورع عن المحارم الجو الفوز بالمغانم و بالتواضع فی الدنیا ارجوا الرفعة عندالله عزوجل.

امام رضا علیه السلام فرمود به بندگی حق جل شأنه افتخار می كنم به زهد و پرهیز از دنیا امید نجات از شر دنیا دارم بورع و پارسائی از محرمات امید رستگاری دارم به تواضع در دنیا امید رفعت و بلند پایگی در پیشگاه حق دارم.

مأمون گفت من چنین تصمیم دارم كه خود را از خلافت عزل كنم و شما را خلیفه ی مسلمین گردانم و با شما بیعت كنم.

فقال الرضا علیه السلام ان كانت هذه الخلافة لك و الله جعلها لك فلا یجوز لك ان تخلع لباسا البسك الله و تجعله لغیرك.

فرمود اگر این خلافت مال تست و خدا در تو قرار داده و لباسی است كه به پیكر تو خیاط صنع دوخته نمی توانی آن را به بدن دیگری كنی و جایز نیست لباسی كه خدا به پیكر تو كرده بیرون كنی و به پیكر دیگری بپوشانی و اگر خلافت از تو نیست چگونه چیزی كه مال تو نیست به دیگری می بخشی؟

«فقال المأمون یابن رسول الله فلابد لك من قبول هذا الامر» مأمون گفت ای فرزند پیغمبر ناچاری از قبول این امریه.

این عبارت تأیید نظریه ی ما را می كند كه طرح ولایتعهدی روی نقشه و مكری بود برای ابقای كار خودش نه روی عقیده قبلی كه بیان می كرد و می خواست مانند ابوالحسن علی بن موسی الرضا امام اعلم بما كان و ما یكون را اغفال كند و چون دید طرف به تمام جهات مقاصد او آگاه است و او را مجاب كرد گفت لابدی و ناچاری از قبول یعنی باید نقشه من اجرا شود تو نمی توانی سرپیچی كنی این جا بود كه حضرت او را بیشتر از وقوف خود به نیت او آگاه ساخت.

«فقال علیه السلام لست افعل ذلك مبایعا ابدا فما زال یجهد به ایاما حتی ینس من قبوله.»



[ صفحه 504]



«فقال المأمون فان لم تقبل الخلافة و لم تجب مبایعتی لك فكن ولی عهدی لتكون لك الخلافة بعدی.»

«فقال الرضا علیه السلام و الله لقد حدثنی ابی عن ابائه عن امیرالمؤمنین علیهم السلام عن رسول الله انی اخرج من الدنیا قبلك مسموما مقتولا بالسم مظلوما تبكی علی ملئكة السماء و ملائكة الارض و ادفن فی ارض غربة الی جنب هارون الرشید.»

حضرت رضا علیه السلام فرمود من اینكار را هرگز نمی كنم می دانم مدت زندگانی من كوتاه است و لذا از قبول خلافت خودداری می كنم.

مأمون گفت اگر خلافت را قبول نمی كنی و بیعت را هم نمی پذیری پس ولیعهد من باش تا خلافت پس از من به تو رسد.

از این عبارت مفهوم می شود كه مأمون می خواسته حضرت علیه السلام رضا با او بیعت كند و به قصد بیعت به نام خلافت و ولایتعهدی او را آورده به خراسان و این جا می گوید اگر بیعت نمی كنی لااقل ولایتعهدی را قبول كن كه پس از من خلیفه شوی مثل اینكه می خواهد امام رضا را به خلافت دنیا بفریبد یا امتحان كند یا رشوه زبانی دهد حضرت با یك حال تبسمی فرمود:

ای مأمون به خدای یگانه سوگند كه من از پدرم و جدم شنیدم كه امیرالمؤمنین علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خبر داده است:

من قبل از تو از دنیا خواهم رفت مسموم مقتول مظلوم بسم خطرناكی كه فرشتگان آسمان و زمین بر مظلومیت من گریه می كنند و مرا در زمینی نزدیك قبر هارون دفن می كنند؟!

فبكی المأمون - مأمون دیگر این جا حضور دو نفری نقشه اش روشن شده و فهمید علی بن موسی الرضا به همه جریان خوب واقف است.

ثم قال یابن رسول الله و من الذی یقتلك او یقدر علی الاساءة علیك و انا حی.

مأمون هنوز نمی داند یا نمی خواهد بداند كه منظور كلیش در نظر امام روشن است عرض كرد ای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله كیست آنكه ترا بكشد كی قدرت دارد با بودن من اسائه ادبی به تو كند یا سوء نیتی داشته باشد و من زنده باشم كسی چنین كاری كند؟!

فقال الرضا علیه السلام اما انی لواشاء ان اقول لقلت من الذی یقتلنی امام فرمود اگر بخواهم بگویم كی مرا بسم جفا می كشد می توانم و او را می شناسم.

فقال المأمون یابن رسول الله انما ترید بقولك التخفیف عن نفسك و وقع هذا الامر عنك



[ صفحه 505]



لیقول الناس انك زاهد فی الدنیا.

مأمون گفت ای فرزند پیغمبر تو می خواهی شكسته نفسی كنی كه قبول این امر را نمی فرمائی تا مردم بگویند تو در نیا زاهد شدی.

فقال الرضا علیه السلام و الله ما كذبت منذ خلقنی ربی عزوجل و ما زهدت فی الدنیا للدنیا و انی اعلم ما ترید.

این جا باز حضرت رضا انگشت روی حساسترین نقطه منظور مأمون گذاشت مأمون خواست امام را تحریض كند و بگوید كه تعارف می كنید دنیا را برای دنیا ترك می كنید لذا امام جواب او را داد فرمود به حق رسول خدا كه در تمام عمر خود دروغ نگفته ام و برای دنیا دنیا را ترك نكرده ام بلكه برای رضای خداست ای مأمون من می دانم تو چه قصد داری؟ من می دانم قصد تو چیست؟

مأمون با كمال تندی گفت «ما ارید»؟!!

من چه قصد دارم گمان می كرد با یك مردی مانند خود روبرو شده كه با یك حالت جدی بتواند از ادراكات او استعلام كند ولی حضرت رضا علیه السلام با كمال بردباری مانند پدری مهربان و مجرب فرمود آرام باش «قال الامان علی الصدق» امان بده تا راست مطلب را بگویم و پوست كنده بر خود تو روشن كنم.

«قال المأمون لك الامان» مأمون گفت در امانی

این جا پرده از روی اسرار همه برداشته و حقیقت نقشه و خیال مأمون را برای خودش تشریح فرمود.

قال علیه السلام ترید بذلك ان یقول الناس ان علی بن موسی الرضا علیه السلام لم یزهد فی الدنیا بل زهدت الدنیا فیه الا ترون كیف قبل ولایة العهد طمعا فی الخلافه.

فرمود من می دانم تو مقصودت این است كه به مردم بگوئی این امام شما علی بن موسی الرضا زاهد دنیا نیست بلكه میل به خلافت دارد و دنیا او را ترك كرده اگر خلافت را به او بدهند به استقبال دنیا می رود و دیدید خلافت را به او ندادیم به ولایتعهدی قبول كرد تا بعد خلیفه شود؟!! و از این مقام برای من استفاده برای تحكیم مبانی حكومت خودت كنی و ما را اهل دنیا جلوه دهی - «فغضب المأمون»

مأمون در خشم شد و سخت بر آشفت و گفت:



[ صفحه 506]



«انك تلقانی ابدا بما اكرهته و قد امنت سطوتی فبالله اقسم لئن قبلت ولایة العهد و الا اجبرتك علی ذلك فان فعلت و الا ضربت عنقك.

گفت تو مرا بكراهت ملاقت می كنی و از سطوت من در امان شده ای؟! قسم به خدا اگر قبول ولایتعهدی مرا نكنی ترا اجبار می كنم پس اگر قبول نمائی فبها و الا گردنت را می زنم.

با این تهدید و ارعاب در همین مجلس حقیقت حدیث نبوی روشن شد مقصد و مقصود مأمون بر خودش هم ثابت شد كه حضرت رضا علیه السلام می داند ولی گفت این نقشه باید اجرا شود.

فقال الرضا علیه السلام قد نهانی الله تعالی ان القی بیدی الی التهلكة فان كان الامر علی هذا فافعل ما بذالك و انا اقبل ذلك علی انی لا اولی احدا و لا اعزل احدا و لا انقض رسما و لا سنة و اكون فی الامر من بعید مشیرا.

امام رضا فرمود بیا برای رضای خدا مرا معاف دار كه به دست خود به هلاكت نیفتم - و اگر ناچارم از قبول این امر به شرطی قبول می كنم كه نه كسی را نصب كنم نه احدی را عزل كنم نه امرت را نقض كنم و نه در سنتی از سنت خلافت تصرف كنم بلكه از دور مشاوری باشم.

مأمون با این شرایط قبول كرد و قرار شد این مذاكرات خصوصی و دو نفری در مجلس رسمی طرح و امام رضا ولیعهد مأمون باشد حضرت به كراهت قبول فرمود.



مطهرون نقیات جیوبهم

تجری الصلوة علیهم اینما ذكروا



من لم یكن علویا حین تنسبه

فما له من قدیم الدهر مفتخر



الله لا یری خلقا فاتقنهم

صفا كه و اصطفاكم ایا البشر



فانتم الملا الاعلی و عندكم

علم الكتاب و ما جارت به السور



و پس از آن یكی از صحابه از حضرت رضا علیه السلام پرسید:

یابن رسول الله ما حملك علی الدخول فی ولایتعهد.

قال الرضا علیه السلام ما حمل جدی امیرالمؤمنین علیه السلام علی الدخول فی الشوری [1] .

و شرح دخالت ورود امیرالمؤمنین را در شوری به كراهت و اجبار در كتاب امیرالمؤمنین نقل كردیم و از بسیاری وجوه مشابهت دارد.



[ صفحه 507]



فقال علیه السلام اللهم انك نهیتنی عن الإلقاء بیدی فی التهلكة و قد اكرهت و اضطررت كما اضطر یوسف و دانیال إذ قبل كل منها الولایة من طاغیة زمانه اللهم لا عهد لی الا عهدك و لا ولایة لی الا من قبلك فوفقنی لأقامة دینك و احیأ سنة نبیك فانك أنت المولی و أنت النصیر

ثم قبل علیه السلام ولایة العهد علی شرائط اشترطها و هی أن لا یأمر و لا ینهی و لا یقضی بین الناس و لا یغیر شیئا قائما.

وفاة الرضا (ع) ص 33.



هر كجا تو با منی من خوشدلم

گر بود در قعر چاهی منزلم



هر كجا یار است آنجا دلگشاست

دلگشا بی یار زندان بلاست




[1] عيون اخبارالرضا ص 279.